Sunday, March 25, 2007

عیدتون مبارک باشه

اون موقع ها یادمه دم دمهای سال تحویل که می شد حال و هوایی داشتیم ،اصلا ،خرید های عید یه جوره دیگه ای بود که با باقی خرید ها فرق داشت. ملت و می دیدی یه شور و حالی داشتن ، یه انرژی ، یه قوه ای نمی دونم خلاصه نفس کشیدن دم عید هم با باقی سال فرق داشت.
یادش بخیر حالا که فکرشو می کنم ، می بینم اکثر خاطرات تلخ و شیرین بچگی هام با بچه ها مربوط به عید میشه . با علی و عبدی و نیما و اشکان و مملی و سینا . یادش بخیر ...چه بلا هایی که سر آقا حسن نمی آوردیم ، خدا از سر تقصیرات همه بگذره . یه دفه طفلکی آقا حسن بهم گفت : بابا همون زماد (پماد)چشمو بده ،منم دستمو دراز کردم بهش چسب اهو رو دادم. دیگه بعدشو بی خیال.
چه روزایی ، چه دورانی واقعا یادش بخیر.. .
با علی ،عبدی و نیما دنبال "معدن" میگشتیم ، بعد معادن یافت شده رو در اختیار هم می زاشتیم ؛ معادن عبارت بودند از محل نگه داشتن پول های حاج آقا ، آجیل ها ، میوه ها مخصوصا خیار ها . بعد از کشف معدن هم می رفتیم با هم تو حیاط فوتبال می زدیم. همیشه یادمه با علی تو یه تیم بودم ، با اشکان دعوا میکردم ،نیما هیچ وقت پاس نمی داد ، عبدی در حال لمبوندن بود ...حاجی تا یه شیشه می شکست کفشو در می آورد و پرت می کرد به طرف ما ها ، عزیز خدا بیامرز هم به حاجی میگفت: یدالله خان بچه ها مو آزار نده، شکستن که شکستن ، خوب کردن که شکستن .
از اون روزا 20 سالی می گذره ، هر کدوممون الان یه گوشه دنیا، علی و عبدی هلند ، سینا دانمارک ، مملی نروژ ، نیما و اشکان یه گوشه ، من یه گوشه ، عزیز هم که خدا بیامرزتش...
به هر حال بگذریم سال ها از پس هم میگذرن حالا هم قرار نیست من اینجا برم بالا منبر و نتیجه بگیرم ، فقط می خواستم گوشه ای از خاطراتم و مرور کنم و بعدشم بگم:
هر کجای دنیا که هستین و با هر زبونی که صحبت می کنین ، امیدورام سال خوشی رو پیش رو داشته باشید ، سالی پر از عشق و محبت ، امید و دلگرمی ،سلامت والبته پر از پول و پیشرفت رو پیش رو داشته باشید.
پیروز باشید.